دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

می دانم این آن پایان درخشانی نبود که آرزویش را داشتم


کمی از نیمه شب گذشته است و من آمدم که همین امروز در فردا بنویسم.

دوستی گفت از این "من و تو" ها دیگر ننویس، بیا بیرون،

از روزهای خوب... از زندگی زیبا!!! بنویس.

و من روزهاست  که فکر می کنم

از روزهای خوب و زندگی زیبا چه چیزهایی می شود نوشت؟ چگونه می شود نوشت؟

که حافظ اگر از مستی نوشت ، مست بود!


زندگی من چیز بیشتری برای عرضه نداشت و من باید از کدام روز خوب نداشته ی زندگی ام می نوشتم؟

من هنوز با گذشته ام خیلی کار دارم، یعنی شاید او با من کار نداشته باشد ولی مانده است، یک جایی، احساساتم در گذشته، در گِل !

راستش این است که من به یک نفر که همان "تو" مذکور است فکر می کنم،راستش این است  که خیلی هم فکر می کنم!

آنقدر به همه چیز و هر اتفاقی که افتاده است فکر می کنم که آخر سر به کل همه چیز را فراموش می کنم و یادم می رود که بهتر بود که اصلا فکر نمی کردم.


راستش این است که من باید نگران خیلی چیزها باشم،

نگران دلِ گنجشکی مامان و بابا

نگرانِ نگرانی های کسی که مرا دوست دارد

نگران کتاب هایی که خوانده نمی شوند

نگران این که من باید زندگی را به خودم تخفیف بدهم یا زندگی من را به خودم؟

و

و

و

راست ترش این است که من نگران هیچ چیز نیستم!!


راستش این است که من نگران بناهای تاریخی که دارند ال و بل می شوند نیستم، مگر کسی نگران ما بود وقتی داشتیم در این فساد و کثافت بزرگ می شدیم؟ کسی نگران ما شد وقتی ما زندگی کردن را بلد نشدیم؟

کسی نیست سنگ ما را به سینه بزند نه سنگِ یک مشت سنگ را؟


ازین ها بگذریم

قرار بود از خوبی ها بنویسیم

تو بگو من می نویسم

قولِ قول

بگو زندگی خوب است تا من هزار قصیده از خاطره های خوبمان بنویسم

بگو آسمانمان هنوز آبی ست تا من هزار مثنوی از شب های بهاری و مهتابی بسرایم

بگو هنوز می شود از ته دل خندید و قه قهه زد که آدم های تو خیابان چپ چپ نگاهمان کنند تا من بنویسم که خنده ای که صدای نا هنجار نداشته باشد تعارفی بیش نیست! پس بلند بخند...

ولی...

نمی دانم چقدر باید بگذرد که آدم صدای کسی را که دوست دارد از یاد ببرد ولی صدای تو نیست آنکه می گوید از خوبی بنویس...


پ.ن1: سال نو هم میشود بهانه و ما همیشه دنبال بهانه ایم، بد هم نیست. بی بهانه یا با بهانه آدم اگر شاد بود زندگی رویا می شود...سال نویتان با کمی تأخیر مبارک


پ.ن2:سال نود هم تمام شد و خیلی ها برای من ماندند در همان سال. چاله شان کردم همین نزدیکی ها... ولی هزار سال دیگر هم که بگذرد بهترین و بدترین سال زندگی ام سال نود خواهد بود.

نظرات 6 + ارسال نظر
دختر ایرانی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ http://bright-way.blogfa.com/

زندگی جریان داره با همه دردهاش..
زن بودن با همه دردهاش... یه جنگه یه شجاعت تموم نشدنی..
از ته دل بخواه روزهای نو مبارک باشد!

dio یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ http://dio.blogfa.com

درود
اولا هیچ آداب و ترتیبی مجوی !
هرچه می خواهد دل تنگت بگو!
اصلا اینجا برای همینه! اگه بخوایم هی الکی با همون نقاب روی صورتمون بیایم اینجا که دیگه هیچی!
فقط من یه چیز بگم ، یه نفر یه روز بهم گفت ای کاش قبل از اینکه از هم متنفر بشیم با هم خداحافظی کنیم ، درکش نکردم تا اینکه این اتفاق افتاد و از هم بدمون اومد!
امیدوارم برات این اتفاق نیافته!
1- یه بهانه ی بی خود ! بازم مبارک
2- چه گویم !!!! 91 برات بهترین باشه طوری که یادت بره 90 چه شد!

کاش قبل از متنفر شدن با هم خداحافظی کنیم...آره

مــــآرلــبــورو پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ http://cafe-smoke.blogfa.com

یــک نــخ ســـیــ گـــــــــ آر و کُــلــی یــادگــآری از تـــو .. امــشــب هــمه رآ دود مـیکنــم .

مـــن ٬ یــک نــخ از نــخ هــــآی ســـیــ گـــــــــ آر مــــآرلــبــورو ٬ مـنتـــظـر ِ حضــــور تــــو ام .

ته مانده های یک مرد شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ http://tahmandeha.blogfa.com

قرار بود از خوبی ها بنویسی
ولی خب چاره چیست
اینهمه قرار که فراموش شدند چه اتفاقی افتاد؟!

dio شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ http://dio.blogfa.com

بازم که رفتی زیرآب!!!!

قطار واژگان ذهنم را یارای سخن نیست...

اکوئل شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.aquel.blogfa.com

خوبه،حرف دل خیلی از ماهاست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد