دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

...

 

ازون روز که رفتی


شدم یه ماهیِ مرده رو سطحِ این مرداب

شدم یه کافرِ مومن تو بهتِ این محراب


من پای خواب رفته ی این روزام

صدای قاصدک میپیچه تو گوشام


خیال می بستم که شاید از خاطره های جعلی من گذر کنی

نگاهی به حالِ خرابِ منو  خلوت این پیاده رو کنی


برای ابرهای دلم آسمون بشی

بیای و این دیوونه رو دیوونه تر کنی


ولی

تو رفتی و

دیگه، فرقی نیست بین روز های ابری و آفتابی

روزهای تقویم می زنن بیرون از وقتی که پاتو از رویاهام  بیرون  گذاشتی


 

 

 

 

چرک نویس (4)


بُهتِ برف این زمستون

رو تن لخت خیابون

تو رو یادِ من میاره

غزل خونِ شب های ویرون


 

ایستگاه منتظر است


یک سال گذشت...

و من حتی یک جمله هم برای گفتن ندارم.

وقتی سالی گِرد/گَرد می شود برایش جشن می گیرند یا گریه می کنند؟؟!

تولدت مبارک حسِ کوچکِ یک ساله ی من! غمِ آخرم باشد...


یک سال گذشت...

و هنوز زندگی از تنم آویزان است.

هنوز نمی دانم کجای راه نشستم که توان برخاستنم نیست...

نامِ مرا از کوچه های خیس و تاریکِ شهر بپرس!

که من سکوت را از تو آموخته ام...

آموخته ام چگونه می توان هیچ چیز را به روی خود نیاورد و

با تیغه های بی رحمی دیگران را درو کرد...


یک سال گذشت...

و من هنوز خاطره بازم

می بازم همه ی این خالی بندی های ادبی را

به تصویرِ نصفه نیمه از لبخندت روی پله ها...


کاش، کاش بستنِ بندِ کفش هایم کمی بیشتر طول می کشید...