دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

بهانه ی کدام بهار را گرفته است دلم؟

من همه زندگی ام دیر بوده ام، دیر رسیده ام

می شود آلزایمر را کمی زود شروع کنم؟


از یادم برود

همه چیز

همه کس

جز کودکی

جز عروسکم

جز باغچه ی پدربزرگ...


یادم برود همه ی روزهای تلخ و شیرین

همه ی خوب و بد های زندگی ام

دوست داشتن ها و نداشتن هایم

یادم برود خوب هایی که بد شدند...


عصرها بروم کنار پنجره

برگردم و به عکست نگاه کنم

با خودم فکر کنم

چقدددر آشناست؟



در من یک منِ منزوی، یک منِ تنها

هر روز بزرگ تر می شود...



مرا در خاطرت هست ای الهه ی شب های خیالی؟


بی هیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر


دستت را به من بده

بیا

همین نزدیکی ها

بنشین

روبه روی پنجره

بیا

یادش بخیر بگوییم

به آن اُردی بهشتِ عزیز

به شاملوی دوست داشتنی

"بی هیچ بیش و کم، در ساعت پنج عصر"

گاهی بیا

آرام آرام

به رویاهایم

.

.

.

که من هنوز هم منتظرم

بیا

که من دست از نوشتن کشیده ام

بیا که دوباره اُردی بهشت را مُرده ام...


پ.ن: عنوان شعری از فدریکو گارسیا لورکا