... بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری را که آن سوی باغ های نارنج می گذرد پاره می کنند شب از من خالی ست هلیا...
شب های اندوه بار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست...
هلیا میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست. آه هلیا... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست. هلیا، اگر دیوار نباشد پیچک به کجا خواهد پیچید؟ اسکناس های کهنه را نوارهای چسب حمایت می کنند، سربازان را سنگرها. هلیای من! ما را هیچکس نخواهد پائید و هیچکس مدد نخواهد کرد.
هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیاندازند. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمیدارم.رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود، تو در قلبِ یک انتظار خواهی پوسید.
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم، کودکانه و ساده و روستایی. من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم. آن لحظه ای که ترا به نام می نامیدم. من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم، مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک، دوست داشتن را چون ساده ترین جامه ی کامل عید کودکان می شناختم.
هلیا، تو زیستن در لحظه ها را بیاموز و از جمیع فرداها پیکر کینه توز بطالت را میافرین، که مرگ، سخن دیگریست. و من برای تو از نهایت، سخن نخواهم گفت. که چه سوگوارانه است تمام پایان ها.
بیاد بیاور که که در این لحظه ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرات زندگی ست. هلیا به من بازگرد. بگذار که انسان ساده ترین دروغ های خوب را باور کند. به این بیاندیش! هیچ پیامی آخرین پیام نیست و هیچ عابری آخرین عابر. کسی مانده است که خواهد آمد، باور کن!
کتاب " بار دیگر شهری که دوست می داشتم" / نادر ابراهیمی / 1345
سلام
ممنونم که شرکت کردید
لینک شما اضافه شد
ممنونم
عالی بود مینا خانم
مرسی فاطمه جون
هلیا،چه دنیای غریبی ست!
چقدر غمناک...البته شایدم نه ، ولی جالب !
هلیا...
اوهوم...
حالا که رفته ای
سرت را بر شانه ام بگذار
چشمانت را ببند
اگر در کناره ی کارون
شاعری را دیدی
که در جستجوی هفده سالگیش بود
بیدارم کن!
خیلی تحت تآثیر قرار گرفتم، دوست دارم بخونم کتابشو!
کسی مانده است که خواهد آمد، باور کن!
بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود....
بسیار قسمت قشنگی رو انتخاب کردی و نوشتی ! چقدر این اسم هلیا رو دوست دارم ! چقدر نادر ابراهیمی رو دوست دارم !
چقدر چقدر چقدر من هم
مرسی دیو عزیز
چقدر زیبا بود
چه قرابت ذهنی نزدیکی داشتم با این نوشته.
مرسی :)
درود
1- از شاعرانگی، انسانی بودن و سادگی نوشته های "نادر ابراهیمی" نمی توان به آسانی گذشت!
2- من هم در این جشنواره خوب و ارزشمند شرکت کرده ام
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
موفق باشی عزیزم مرسی
نادر ابراهیمی فقط اتش بدون دود
هر چند هلیا را هم به زبان ما هدیه داد
گرمای سخنش گرمای عشق است
سلام
بسیار زیبا بود....
ممنونم :)
چه قدر محشره این کتاب!
پارادوکس داشتن و نداشتن ...
اوهوم...
من دارم انتخابای همه ی شرکت کننده ها رو می خونم اما مال شما عالی بود...یعنی من خودم عاشق این کتاب نادر ابراهیمی ام ... :))
مرسی آوین جان
می خوانمت و با خودم می گویم به چه بهایی ؟!!!
ای گه به گور پدرِ این غمِ لامصبِ نان که به خاطر 110 هزار تومان(مگر چند تا نان می شود الان؟) آدمیّت مجبور می شود تا به یک ابتذال خوش و آب رنگ لینک بدهد .(اول قرار بوده که به تعداد کامنتهای یک وبلاگ هم عنایت خاصی شود هنگام تقسیم آن 110 هزار تومان!!! ای بر پدر این زنا دادن های ذهنی لعنت) ...
و بعد اینکه :
ای گه به گور این آزادیِ فردی که می تواند گارسیالورکای شاعر و شاملو را ببندد به یک گاری تا در مسیر تقاص تیرماه دردآورِ قبل چهار نعل بروند تاااااااااا ساعت پنج عصر ...
هرکسی از ظن خود شد یارِ من!
نوشته های نادر ابراهیمی قطعا بهترینه...
خوشحال میشم متن انتخابی من رو هم بررسی کنید و نظرتونو برام بنویسین..[گل]
حتما عزیزم :)
بین وبلاگ های شرکت کننده ای که تا این لحظه خواندم کسی این کتاب رو انتخاب نکرده بود و عجیب بود که چرا؟!عاشق این کتابم و شما هم گزیده های خوبی داشتید
آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست. آه هلیا
معرکه بود معرکه...
"دوست داشتن را چون ساده ترین جامه ی کامل عید کودکان می شناختم."
چقد این جمله قشنگ بود، کلش خیلی خوب بود..
ب من هم سر بزنید
عاشقتم خاله مینا جووووون
کجایی؟؟؟