دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

چشم هایش

به چشم هایش خیره می شوم

می گویند خیلی ها به چشم هایش دل سپرده اند...

شاید آهِ یکی از همان ها...

به نفرین اعتقاد داری؟

 - ندارم.


به چشم هایش خیره می شوم

چشم هایش همان هاست که توی قاب عکس روی دیوار است...

 در چشم هایش آشوب دریا تو را به دستِ باد می سپارد...

نگاهش در دیروزهای لعنتی جا مانده...

به من می خندد...

نگاهم را می گیرم از چشم هایی که در آینه است.

من از رسم آینه ها فرار می کنم...

به بهانه ی تولدم...

امروز برای بیست و سومین بار متولد شدم

این رو از پیام هایی که رو موبایلم بود فهمیدم...

و من آدمی هستم که در آستانه ی بیست و چهار سالگی تُهی ام

از احساس...

از آرزو...

اصلا یادم نمیاد آدمهایی که تولدشونه چه احساسی می تونن داشته باشن

همینجوری دارم راه میرم

شاید چیزی ازین دنیای مسخره ی روزهایم برایم جلب توجه کند...

راه میروم

راه میروم 

و خسته تر از آنم که حتی پیام های تبریک رو جواب بدم

به این فکر می کنم که قرار نیست هیچ اتفاقی بیافتد

به این که قرار نیست این بار با برف، تو هم بیایی...

نه من یک تنهای درمانده نیستم

نه

من فقط در گذشته رخنه کرده ام...

من فقط دلم "طلوع ابدی یک ذهن بی خوشه" می خواهد برای رهایی...


من فقط امروز متولد شدم

همین قدر سرد

همین قدر سیاه و سفید...

من راه می روم و می دانم کسی هیچ جا منتظرم نیست...

فوت می کنم امروز،

شمع هارو نه

زندگی رو...

 که من تمام شده ام...

شاید در آخرین نگاه

شاید در آخرین باور...


پ.ن: شب هایی که گذشت چند نفری رو خواب دیدم که هیچوقت تو بیداری حاضر نیستم دیگه ببینمشون... خوبه که خوابهام فقط به خاطرِ آشفتگیه و تعبیرِ خاصی نداره والا ما را طاقت این بازی دیگر نیست...


پ.ن2: تولم مبارک به هرحال


پ.ن3: کادوی تولدم به شما آهنگ "سام وان لایک یو" که مُردم شنیدنش رو بارها این روزها...


پ.ن4:دخترکِ تنهای این روزها خالش خوب میشود به زودی...قول میدهم.


نوزده بهمن نود / مینا



چرک نویس (5)


به خودم میام پشت ویترین یک مغازه

با دست هایی توی جیب

دماغی قرمز

و نگاهی خیره به لباس هایی شیک

و کسی مدام چیزی را در گوشم تکرار می کند

شبیه صدای سراب

ببخشید می شود بگویی سراب بودن چه حسی دارد؟

می شود بگویی سخت و تلخ و سنگ دل بودن چه حسی دارد؟

یا شاید وقیح بودن؟

بد بودن؟

ماه شب های کسی بودن؟

نبودِ بودِ یک نفر بودن؟

هم؟

می خواهم بدانم پشتِ آن آبها معشوقه ی یک زندگی بودن و نبودن چه حسی دارد؟



پ.ن: بعضی ها همیشه بودن را خوب بلدند لعنتی، وقتی وجودت را یک عمر به لحظه لحظه نبودشان تبدیل می کنند...


پ.ن2:کاش این نوشته ها را هیچکسِ هیچکس نخواند که بعضی چیزها را باید نوشت و رها کرد...


پ.ن3: این ها را می نویسم نه برای دلتنگی های این روزها،می نویسم برای آینده ای در 10 سالِ بعد...


ماهِ من

 

تو تو ذهنِ شب های من ماه بودی، ولی

سحر اومد و تو ، تو ساحلِ ممتد زندگیش گم شدی

 

حالا رفتی و من اون عاشقم

که تو لحظه هاش، ثانیه یخ زده

همه ساعتا رو شکسته

به عکست رو دیوار زل زده

تو فردایی که دیروز گذشته

شده یه روحِ بُهت زده

 

تو می دونی سنگینی دنیا رو دوشِ منه

ازون روز که دستات دور از منه


ببین بغضمو

می تکونه خودش رو توی این ترانه

تو بازم به رخ می کشی خودت رو

با یه لبخنده نصفه نیمه


اگه این روزها فرصتی داد

میگم راز دوست داشتنت رو با باد


میگم حرفایی رو که دق کرد تو این حنجره

واسه روزهای بیحوصله م همین یک شبم کافیه


همین یک شبم کافیه تا بگم گم شدم،

تو دنیایی که جا گذاشتی پُشتِ سرت


تو تو تابِ بی تابِ زلف سحر گم شدی ماهِ من

منم تو تاریکیِ پشت شب های نا امیدی با دست های خالی


تو در من ته نشین شدی، حل نشدی...


به یک پنجره فکر می کنم، و به کوچه ای که از پس آن خواهم دید

به اینکه هر روز،

هر شب

پشت آن توان ایستاد و خیره شد به پیچِ مبهمش،

به اینکه

خواهی آمد

روزی دوباره،

خیلی دور،

خیلی دورتر از حالا

"همین حالا"


به یک پارک فکر می کنم،

"پارک گلها"

به انتظار

به نگاهی خیره

به امید

به حرفهای یک مرد در تاریکی رابطه،

به نیمه ی گمشده ای که کامل شد.


فکر کن یک صبح باشد

یک صبح سرد زمستان

از دور مردی بیاید

من با خود فکر کنم که خدا دوباره شوخی اش جدی گرفته است با ما...


پ.ن: وقتی زمان برای کسی متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی هر چند کوچک برای هیچکسِ دیگر وجود ندارد.

                                                                                             -کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها-


پ.ن2: کسی از گناهاش جدا نمیشه، کسی به آدم زندگی دوباره ای هدیه نمیده...