ازون روز که رفتی
شدم یه ماهیِ مرده رو سطحِ این مرداب
شدم یه کافرِ مومن تو بهتِ این محراب
من پای خواب رفته ی این روزام
صدای قاصدک میپیچه تو گوشام
خیال می بستم که شاید از خاطره های جعلی من گذر کنی
نگاهی به حالِ خرابِ منو خلوت این پیاده رو کنی
برای ابرهای دلم آسمون بشی
بیای و این دیوونه رو دیوونه تر کنی
ولی
تو رفتی و
دیگه، فرقی نیست بین روز های ابری و آفتابی
روزهای تقویم می زنن بیرون از وقتی که پاتو از رویاهام بیرون گذاشتی
مگه میشه برای چیزی که حرف توش نیست حرف زد؟؟
خیلی قشنگ بود...!
دیگه دلت نمیاد بنویسی و ما بخوانیم؟؟؟
دیو عزیز
دوست همیشگی
مرسی از حضورت
که قوت قلبیست
از پس این همه بی کسی
وقتی کلمات را یارای همراهی ام نیست
چشمان زیبایتان را چرا خدشه دار کنم؟