کفش های خسته را که جفت می کنم
پای دلم برای رفتن سست می شود
باران که به شیشه سنگ می زند
دلم برای نماندن تنگ می شود
در این پاییز که هوای نبودنت سرد می شود
آبان مرا هم آغوشی سخت می شود
قرار است آبان آن قدر غصه ی تو را بخورد،
تا آذر از سرِ کوچه سرک بکشد...
م.ح
آبان ماه 90
اینقدر قشنگ نوشته بودی که چندبار خوندمش ..
بسیار متن زیبایی بود می تونم به جرات بگم قابل نقد نبود...!
خیلی کم میشه که جدیدا از نوشته ایی شعر مانند اینطوری لذت ببرم ...
ازت ممنونم...!
زیبایی کلامت ...من را زخود برون کرد...گویی که اب مستی...بیهوشیم فزون کرد