کفش های خسته را که جفت می کنم
پای دلم برای رفتن سست می شود
باران که به شیشه سنگ می زند
دلم برای نماندن تنگ می شود
در این پاییز که هوای نبودنت سرد می شود
آبان مرا هم آغوشی سخت می شود
قرار است آبان آن قدر غصه ی تو را بخورد،
تا آذر از سرِ کوچه سرک بکشد...
م.ح
آبان ماه 90
بعضی چیزها از دست می روند
بعضی چیزها از یاد
بعضی چیزها از قلب...
تو از کجا رفته ای که بهتِ مجسمه ها را به رخ می کشی؟
تو مانده ای رفیق
من رفته ام
از دست
از یاد
از...
این روزهای بی طاقت، روزهای بی تو نیست!
روزهای بی من است...
امیدهایی را که در قعرِ سیاهی به خاک سپردم،
چهارشنبه ای که گذشت با لبخندِ نصفه نیمه ات در گور به خود لرزیدند...
م.ح
مهرماه 90