دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

بی تعارف

تعارف چرا؟

من باخته ام...

همه ی همه ی روزهایی را که فکر می کردم، آدمی اگر چیزی را از تهِ دل بخواهد بدست می آورد.


امروز دانسته ام همیشه خواستن توانستن نیست!

خواستن یک چیز است،

و توانستن چیز دیگریست!


تعارف چرا؟

ما که آینه ها را شکسته ایم

ما که پرده ها را دریده ایم

بگو

حرف هایی را که در نقطه چین ها جا مانده اند

بگو

واژه هایی را که پشت علامت تعجب خیره مانده اند!


مرا ببخش

خنده ام نمی گیرد دیگر

نه اینکه حزنی در کار باشد،نه!

فقط زندگی را دیگر زیادی جدی گرفته ام!!


م.ح

آذرماه 90


روزگار ِ ناسازگار


خوبیِ زندگی -شاید- این است

که همه چیز روزی به تو باز می گردد!

بَدیش شاید این است

که بعضی چیزها

خیــــــلی دیر

به تو باز می گردد!


از زاویه ی دیگر

به نظر من همه ی آرزو های آدمی

روزی برآورده می شوند،

ولی بعضی آرزوها زمانی برآورده می شوند

که دیر زمانیست دیگر آرزو نیستند...


پ.ن: غم گین از غمگین همیشه غمگین تر است!!!


م.ح

آذر ماه 90

چرک نویس (2)


مُدرنیته زاده ی تنهاییست یا تنهایی زاده ی مُدرنیته؟؟


چرک نویس (1)


هرگز مرا باورِ این روز نبود،

که چنین سخت رود از پسِ هم این شب و روز!


شمع ها ایستاده می میرند


ما همه مان تنهاییم...نباید گول خورد.

زندگی یک زندان است.زندانهای گوناگون... ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند وبا آن خودشان را سرگرم می کنند. بعضی ها میخواهند فرار کنند ... اما فقط دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضی ها هم ماتم می گیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم... همیشه باید خودمان را گول بزنیم.

ولی وقتی می آید که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود...



"سه قطره خون / صادق هدایت"


من و اسپرسو تلخی به هم قرض نمی دهیم...!

 

شبیه تمامِ خالی بندی های ادبی

شبیه صدای بی صدای خاطره ای


شبیه تمامِ شعرهای عاشقانه

شبیه پایانِ فناهای عارفانه


شبیه تمامِ شب هایی که نا تمام می ماند

شبیه تمامِ قهوه هایی که نخورده می ماند


شبیه دردی که هر روز بزرگ تر شد

شبیه پاکتِ خالیِ سیگاری که مچاله شد


شبیه کبریت های خیسِ نسوخته

شبیه تمامیِ نفس هایی که نمونده


شبیه ماهی قرمزِ توی تنگ

شبیه دستایی پر از بغض


شبیه صخره ای رو به موج

شبیه پریدنی بدونِ اوج


شبیه  همه ی عادت های تلخی که باید ترک شود

شبیه حدِّ الکل هایی که زود می پرد


شبیه دخترکی با موهای بلند و گلِ سر صورتی

شده ام

این روزها

...



شبیه شبِ مخوفی که با تمامِ ستاره هایش باز هم حقیقتِ وجودِ تلخش تاریکی ست.

شبیه کسی که من نیستم، شده ام.

شبیه تمامِ آن چیزهایی که نبوده ام.


تیک تاک کرده ام به جای تمامِ عقربه ها،

زنگ زده ام به جای تمامِ وقت هایی که به پایان رسید.

غرق شده ام به جای همه ی دست و پا زدن ها،

افتاده ام از تمامِ پاها.


روزهایی که پشتِ سرم می دوند و فردایی که گذشته... 

پیشترها معتقد بودم به خدایی که به موقع می رسد!

این روزها معتقدم به خدایی که برای سیگارِ برگش فندک شده ام،

خدایی که گمش کردم آنجایی که همه پیدایش می کنند!

-برای همه خوب بودم جز او که تنها خوبِ زندگیم بود-


خودم را می گذارم یک جایی بالاتر از ماه، می گذارم از دور تماشایم کنند!

گرچه فاصله ها به ما خیانت! کرده اند،

اما

نزدیکی به خورشید چشمشان را کور! می کند. 


م.ح

شهریور ماه ۹۰

این فاصله ها را بشکاف و از نو بباف...


تو آنقَدَر از من دوری

آنقَدَر این فاصله ها را به هم دوختی

حواست نیست، زمین گرد است

سرم را که بر می گردانم، همین پُشتی


حالا تو هِی فاصله ها را به هم بچسبان تا دورتر شوی

بگو چند بارِ دیگر باید از من رد شوی

تا که باور کنی

در این حلقه ما بی خود از هم در پیِ  راهِ فراریم...


م.ح

آبان ماه 90