دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

دنیای کاغذی

می خواهم روی ابرها دراز بکشم حتی اگر آسمانِ کاغذی ام را به آتش بکشید / حرف های شخصیِ م.ح

از اول اینچنین دین گریز بوده ام؟؟؟


من از هرکسی که کتابِ مقدس را بلند بلند داد می زند، می ترسم!



آبان نود


کفش های خسته را که جفت می کنم

پای دلم برای رفتن سست می شود

باران که به شیشه سنگ می زند

دلم برای نماندن تنگ می شود

در این پاییز که هوای نبودنت سرد می شود

آبان مرا هم آغوشی سخت می شود


قرار است آبان آن قدر غصه ی تو را بخورد،

تا آذر از سرِ کوچه سرک بکشد...



م.ح

آبان ماه 90




آن قدر که

عابرانی آمدند و

هر کدام تکه ای از خیالِ مرا بردند،

به گمانم

کم کم دارم بی خیال می شوم...



م.ح

آبان ماه 90

این رسمِ رفاقت نیست

نامت هرچه که هست! 

دارم یکی یکی آدم های زندگیم را از دست می دهم،حواست هست؟ 

دارم ترک می کنم یا ترک می شوم؟ 

/که همیشه مقصر بوده ام/ 

تو می دانی سنگینی دنیا بر دوشِ من است اگر کسی را رنجانده باشم 

منی که بدی هایشان را به دست ِ باد سپردم 

منی که همیشه پا را پیش گذاشته ام 

منی که هیچوقت دست را پیش نگرفته ام 

چرا امروز سهمِ دستانم هیچ است؟ 

... 

در این حوالی غمِ بی کسی پرسه می زند... 

 

 

م.ح 

17 آبان ماه 90 

 

گفت کسی مانده است که خواهد آمد

من می گویم ولی

جمله ها نا تمام...


جاده به آخر رسید ولی من نرسیدم...


م.ح

آبان ماه 90


تابِ بی تاب


من هر شب میشکنم بس که دیگه شب ها همش نیمه تموم میمونه

تو رویا میدوزی و میپوشی و میرقصی و از تابِ زلفای سحر بیتاب میمونی


من هر لحظه میگردم به دورِ خودم که شاید صدام کرده باشی و نشنیده باشم

تو خیره میمونی به عکسِ رو دیوار که شاید نگات کرده باشه، نفهمیده باشی


گذاشتی بمونه همه حرفا، میونِ نگاهِ من و سکوتِ تو چشمات

اما

نذاشتی بمونه نگاهم به چشمات

نذاشتی بمونه خیالم به رویات


تو رفتی و بُردی هواتو از اینجا،

ولی میگذره خیالت هنوزم همیشه تو شبهام


مهم نیست چند سالِ دیگه می سپارند به خاک تنم رو،

من اون روز که رفتی کُشتم خودم رو!



م.ح

شهریور ماه 90

هنوز نمی دانیم چگونه می شود شکست را قانع کرد؟

پاورچین پاورچین شب را دور میزنیم
نکند خورشید بیدار شود
شب دروغگوی خوبی می شود گاهی
که خیال کنی زندگی هنوز خوب است
که خاطره های جعلی را هنوز می شود رنگ زد
که فراموش کنی غم را همیشه  می شود پیدا کرد

جایی درمیان  جیب راست پالتویَت

یا چشمانِ توی قاب عکسِ دیوارِ اتاقت...


...

در هر شبِ من
در پایانِ تمامِ این جمله های نا تمام،
 نمی دانم هایم در کنار هم می رقصند،
و من
کافر نمی شوم هرگز،ولی
دلم می خواهد یک رفیق باشد، یک کوچه...
ولی حرفی نه، صحبتی نه... من باشم، رفیق باشد و یک کوچه...

آنقدر در سکوت برویم و برویم و برویم که دلتنگی ته بکشد...بغض ها تمام شود...آنقدر برویم و برویم که به هیچ جا نرسیم!


امشب

من هستم و یک فنجان...رفیقی نیست کوچه ای هم...ولی سکوت هست

نشسته هم آدم می تواند تا خیلی جاها برود،

نشسته هم می تواند آنقدر برود و برود تا نرسد.





پ.ن: به قولِ ریحان هنوز هم گاهی میانِ آدم ها گم می شوم، هنوز آدم ها را بلد نشدم.


م.ح

آبان ماه 90